در جستجوی فال کف پا و طالع بینی چینی!

من خرافاتی شدم فکر کنم!بدجوری به این طالع بینی پی ام سی معتقدم ها!بدجوری!باور کنین تلقین نیست!من گاهی یه هفته نمیبینمش و مثلا" پنج شنبه اش نگاه میکنم میبینم دقیقا" این هفته یه همچین اتفاقایی برام افتاد واقعا"!حالا یه فیوچر کوکی هم هستا تو فیس بود دیگه به اون هم معتاد شدم!اول نبودم فکر میکردم الکیه!همینجوری یه بار رفتم...بعد دیدم نه واقعا"...یه چیزایی حالیشه!

نمیدونم از خوش شانسیمه یا بد شانسی یه تختی برام افتاده که همیشه مریضهای نادر میان توش و همیشه ی خدا هم راند میشه!یعنی همه میان بالا سرش و من توضیح میدم و بعد کلی سوال الکی میپرسند تا جایی که حالتو بگیرند!!:|

مریض قبلی رو کلی خوندم و بعد استاد اومد راند شد و کلی خوشحال که الان دیگه تا یه مدت راحتم که همون روز رضایت شخصی داد رفت یارو!

یه مریض دیگه اومده کلکسیون بیماریهاست...یه معتاد تزریقیه که وقت متادونش که میشه مخ نمیذاره واسه کسی و بیماری روانی هم داره و چند ماه بستری بوده...به دوستم میگم اینکه میگه فکر میکنه درهای آسمون باز شده یه نوری میاد میخواد منو ببره چه بیمارییه؟!میگه پره دث!!قبل مرگ!!:))

سه بار هم با موتورش رفته تو دیوار خونه ی خواهرش!!و با کلی جراحت و عفونت خونی به خاطر تزریق و مشکل کبد و کلیه و همه چی دیگه بستری شده!امروز گرند راند بود و یعنی ایندفعه چند تا استاد میان و با هم خفتت میکنند!!:D...انقدر این مریض به قول استادمون چلنجینگ بود همه مطمئن بودیم گرند راند با منه و انقدر پیچیده بود نگران بودم حتما" یه جا از دستم در رفته و میس شده و گیرم میندازند!

دیشب نشستم تا دیرقت خوندم و قبل خواب رفتم تو فیس بود همچین الکی زدم رو این شیرینیه که آینده رو میگه!گفت یه تصمیم انجام نشده غلط شما رو یه قدم به جلو میبره!!من کلی فکر کردم این چی میگه!آخر نفهمیدم تصمیم غلط انجام نشده یعنی چی!...امروز که کلی مریض چرت و پرت راند شد و به مریض من نرسید فهمیدم!!:D

یکی از اینترنهامون فوت کرد من نمیشناختمش فقط چند بار دیده بودمش با این حال خیلی دلم سوخت...خیلی خوشگل و ناز بود و خیلی هم وحشتناک درس خون بود و جزو چند نفر اول دانشگاه...یه قرصی هست به اسم ریتالین که خواب رو کم میکنه و تمرکز رو زیاد میکنه...نمیدونم ولی مثل اینکه شدیدا" در حد بیست سی تا مصرف میکرد کیشیک میخرید و تا صبح بیدار میمونده درس میخونده و شب تو خواب سکته کرده...ادم دلش کباب میشه...در حد خودکشی درس میخونند و این همه فشار و استرس برای یه آینده ی خوب...پسرامون که همه معتاد و سیگاری میشن و دخترا هم اینجوری...واقعا" ارزشش رو داره که اینهمه کشته مرده ی پزشکی داریم!؟

one other finished!

امروز ساعت ده وسط صبحونه ام بچه ها زنگیدن که تو کجایی!!؟روز آخره ما همه معطل توایم!!...منم چون اینها ید طولایی در خالی بستن دارند و احتمالا" نصف کلاس نیومده هنوز گفتم سر چهار راهم الان میرسم!!نگو قضیه جدیه!!!حالا من یواش یواش لباس پوشیدم!دیدم دوباره زنگ زدند که یکم استرس گرفتم!بعد واقعا" سر چهار راه بودم که سه باره زنگیدند ایندفعه چوپان دروغگو شدم دیگه باور نمیکردند سر چهارراهم!میگن نمیخواد بیای دیگه تجدید دوره شدی ما امتحان دادیم!!!فکر کردم شوخی میکنند!رفتم بخش نگاه کردم همه کتاب دستشونه به شدت میخونند فهمیدم نه انگار واقعا امتحان داریم و حالا رزیدنتها و بچه های دوره های قبل گفته بودند اصلا" امتحان نمیگیرند اینجا و دریغ از یه صفحه درسی که من تو این بخش خونده باشم!!

خلاصه استاده اومد امتحان بگیره...از اون جوگیرا!یه روز در راه خدا نیومد سر کلاس...روز آخر گیر داده به کیفیت آموزش و این چیزا!بعد برگشته میگه نظرتون نسبت به این بخش چیه و چقدر شما رو به رادیو علاقمند کردیم و اینها!!!همه دیگه خودشونو کشته مرده ی رادیو جا میزدند منم تو رو در بایسی گفتم بله بله به نظر منم خیلی شیرینه البته خب نمره ام رو علاقم اثر میذاره!یکم همینجوری نگام کرد و آنالیز کرد بعد یهویی قاه قاه قاه قاه خندید در حدی که من ترسیدم!!!بعد گفت چقدر بلایی تو!بعد هم کلیشه گذاشت و دونه دونه برد سر نگاتوسکوپ جواب بدیم!انقدر جدی بود من داشتم میمردم تا حالا نشده بود هیچی رو انقدرررر صفر کیلومتر برم سر امتحان!خدا رحم کرد و یه عکس مری برام گذاشت که میتونستم از اطلاعات عمومی یه چیزی بگم!بعدم اسمم رو پرسید و یهویی فامیل در اومدیم و فقط به من بیست داد!ولی راستشو بگم زیاد کیف نداشت!از این نمره الکی ها و بی زحمت ها به آدم نمیچسبه!

خواهرم هم امتحان رزیدنتیشو خوب نداد!حیف این همه زحمت من!!اگه این همه انرژی و تلاش و کوششم برای اینکه خواهرم رزیدنت بشه میذاشتم رو یکی از این رزیدنتهامون تا الان نه تنها جواب میگرفتم بلکه 5 تا بچه هم داشتم!!!والا!شب امتحان نشستم باهاش کل تستهای داخلی رو زدیم!یعنی اون میزد من نگاش میکردم!!...دیگه آخرش کامل هنگ کرده بود بچه البالو گیلاس میچید! فکر کن میگفت فینگیلی این چرا کروم داده!!:)) من گفتم کجا؟!!دیدم کراتینین رو میگه!!!!(یه معیار برای کارکرد کلیه که حتما" تو آزمایش ها دیدین همتون)...بعد هم کلی بهش انرژی مثبت دادم که فکر کنم همش به در و دیوار خورد چون میگه تا صبح نخوابیدم از استرس!!:|

شایدم مازوخیسم دارم اصلا"!!

حقشونه بابا!حقشونه!رادیولوژیستها رو میگم!حتی اگه ماهی یه ترلیون بگیرن یا سفر کوچیک کوچیکشون باشه که اخر هفته ها پنجشنبه جمعه برن سواحل کالیفرنیا آفتاب بگیرن!...سخته!نه چون حتما" کلمه به کلمه پزشکی رو جویدند تا قبول شدند!یا نه چون درسهاشون شاید سخت باشه!...واقعا" موندن در رشته ی به این مزخرفی هنریه!هرکی نمیتونه بخدا!

چند نفر حاضرند یه شغل در حد در آوردن هسته ی آلبالو داشته باشن و بعد ماهی هم چند ملیون بگیرند و شاد و سرحال هم بگردند!هر چقدر هم بگن هسته ی البالو در آوردن خییییییلی مهمه!ممکنه یکی از هسته ی البالو خفه شه!!!من که نمیتونم!حالا میخواد رشته ی اول پزشکی هم باشه باشه!یه ماه نشده به پوچی رسیدم!نمیدونم از سر مهربونی یا گشادی بود که همون روز اول گفتن امتحان هم نمیگیریم ازتون!ما هم که دانشجوی نمونه ایم رسما" فقط میخورم و میخوابم دیگه...حتی کتاب دفترم هم از بیمارستان نمیارم خونه!سنگینه!!!همونجا گذاشتم تو فایل و صبح به صبح برمیدارم میبرم سر کلاس و دوباره میذارم سر جاش!

صبح ده پا میشم و نیم ساعت صبحانه میخورم و بعد آرایش میکنم و جوشهامو میشمرم و یواش یواش قدم میزنم به سمت بیمارستان!از بس که این مدت صبحونه میخورم همه صورتم جوش زده!...آخه قبلا" همش دیرم میشد و فقط دو لقمه میخوردم و میرفتم! میدونین معتاد شکلاتم بعید میدونم کسی نوتلا بخوره و معتادش نشه...چیز دیگه هم دلم نمیکشه صبحا... خلاصه وضعیتیه!میدونین دیگه به بدبختی عادت کردم!پنج صبح پا شدن و بدو بدو از یه اتاق به یه اتاق دیگه شرح حال گرفتن و کلی استرس و بعد هم کلی فحش!یه بار هم که یه جا خوش میگذره فکر میکنم یه جزء زندگیم کمه!