ای فیلمنامه نویسان چه میکنید؟!!

هرمریضی که میاد برای مصاحبه مثل فیلمه...چند روز پیش یه مریض آوردند گاوش رو دزدیده بودند و میگفت گاوم... امروز فرار از زندان گوانتانامو بود!چندتا از مریضا که باهم رفته بودند در فاز سرخوشی و مانیا ملحفه ها رو بستند به هم و از پنجره رفتند پایین!به یکیشون گفتیم چرا فرار کردین؟!میگه روحیمون ضعیف شده بود رفتیم شیشه بکشیم!:))الکی میگفت البته همونجا تو بخش همه ی این زهرماریها رو میکشن گرون فروشی هم نمیکنن بیچاره ها آخرین نرخش دستمونه سه تومن!:))...  

همه اینجوری نیستند...خیلیها بس که کشیده اند و خورده اند نمیتونی از آسمون هفتم بکشی پایین تورو که نمیشناسند هیچی و دیگه حتی خوشون هم نمیشناسند...ولی بعضی ها نزدیکند به قدری نزدیک که میتونی حتی درون خودت لمسشون کنی دردهایی میبینم که حتی از دردهای خودم هم برام ملموستره و گاهی همونجا وسط مصاحبشون چشمامو میبندم تا اشکم در نیاد...یه دختر بچه ی پونزده شونزده ساله رو آورده بودند که چند وقت پیش به خاطر حجابش دستگیر میشه و یه شب تو زندان نگهش میدارند و بعد آزاد میشه ولی چند روز بعد آزدایش هم هنوز در اون شوک و استرس بود و نه غذا میخورد و نه حرف میزد... 

تو این تیمارستانها به خدا بودن و پیامبر و رئیس جمهور و هندونه بودنشون عادت میکنی ولی به عذابهایی که کشیدند تا اینجوری بشن نه...