سفر نامه!

وای بچه ها ممنون از اینهمه آرزوهای خوبتون!همه چیز عالی بود کوه به معنای کامل کلمه...فقط پرچم نداشتم بزنم سر قله!!یه کوه با شیب خیلی زیاد... کلی درخت چند صد ساله و قطور... یه رودخونه با صدای فوق العاده که این فصل کم اب شده بود و البته حیوانات وحشی و درنده!:))خب حقیقتش ما فقط علامتهاشون رو دیدیم!!!چند جا زمین  کنده بود که میگفتند محدوده ی گرازهاست...روی درختها هم کنده بود که میگفتند یه جورعلامت خرسهاست و یه عالمه خار جوجه تیغی روی زمین بود که نمیدونم جزو حیوونهای وحشی حساب میشه یا نه!یکی از خارهاش هم یادگاری برداشتم!... 

شبش بیشتر از دو ساعت نخوابیدم ولی کل راه بیدار بودم و پلک هم نمیزدم تا علفی کنار جاده نباشه که من نبینم و ذوق نکنم!

تا یه جایی از کوه رو با ماشین میشد رفت و بقیه اش پیاده روی بود...حدود سه ساعت راه بود که موقع رفتن از توی بستر رودخونه که سنگی بود میرفتیم و برگشت از یه مسیر دیگه اومدیم...گاهی خیلی خطرناک میشد و بعضی سنگها شل بودند و یا روشون خزه داشت و سر بودند و افتادن روی سنگ هم دیگه مصیبت عظمی بود که هم ضایع میشدی و هم به شدت مصدوم!...گاهی فقط اندازه ی یه جای پا برای رفتن بود و زیرش دره...کلا" خیلی سخت بود!!حالا فکر نکنید من چون فاتحش بودم از کوهم تعریف میکنم ها!نه...سخت بود بابا جان!

دوبار هم آتیش روشن کردیم و به غیر بهداشتی ترین حالت ممکن با آب رودخونه و یک کتری دود گرفته ی زاغارت چایی درست کردیم!

هیچکس رو نمیشناختم ولی بچه های گروه خیلی خوب و فهمیده بودند و اصلا" احساس غریبی نمیکردم...مخصوصا" اون مسئولها و اعضای اصلی...از بچه های دبستانی تا هشتاد ساله داشتیم...یه کار تیمی واقعی که من خیلی خوشم میومد و تو این دوره زمونه و دور و برم کمتر دیدیم...همه به هم کمک میکردند و سنگهای بزرگ و چوبها رو از راه جمع میکردند...هر وقت هم که مسیر سخت میشد و ارتفاع تا پایین دره زیاد میشد شعر میخوندند که کسی نترسه و هواسمون پرت شه!!

جالب بود کلی بازی کردند پانتومیم و یه بازی که اسمشو نمیدونم با کمربند ...یه بازی بود که اسم میگفتیم و هرکی با آخرین حرف اون اسم باید اسم بعدی رو میگفت منم که خدای شانس همیشه الف بهم میخورد!!آخی...یه بچه کلاس سوم بود که توی مسیر جلوی من میرفت اسمهای عجیب غریب میگفت کمکم کنه!...آخرش رفتیم نشستیم تو اتوبوس که همون بچهه با مامانش اومد دم در اتوبوس مامانش صدام کرد که میدونی به من میگه شما رو دوست داره روش نمیشه بیاد ازت خدافظی کنه! واااای انقدر دلم واسش کباب شد!دواطلبانه حاضر بودم برم تو فریزر تا بزرگ شه!!!باهاش دست دادم و خدافظی کردم گفت هفته ی بعد میای؟!همه میخندیدند و میگفتند علی پس ما چی؟!!با ما خدافظی نمیکنی!!؟بیچاره رفت تا ته اتوبوس و با همه دست داد!:))

کلا" با اینکه زانوهام از بس سابیده شد حس میکنم یه دو سه سانتی آب رفتم و با اینکه تا دیروز ناخونهای پام انقدر درد میکرد که همش چک میکرد نیافتاده باشه!با اینکه از وقتی اومدم همش خوابم و نمیدونم چرا...شاید پشه ی تسه تسه داشته!...باز هم دوست دارم برم...خیلی رو روحیه ی آدم اثر داره یه انرژی فوق تصوری به آدم میده!

باید برم چوب کوهنوردی و از اون کوله پشتی غولی ها بخرم و قرار شد منم از این به بعد جاهای قشنگ ببرن ولی خب ایندفعه واقعا" رفتنم دست خودم نبود...نمیدونم چجوری همه چی یهو جور شد و رفتیم اون بالا و تازه هممون فهمیدیم یه امامزاده اونجاست...هیچکس نمیدونست انقدر مقبره اش ساده و مظلومانه بود که من باورم نمیشد...یه کلبه ی چوبی قدیمی که روش چندتا عکس زده بودند و یه پارچه ی سبز روی مقبره...

نظرات 20 + ارسال نظر
mahmood دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 ق.ظ http://eiml.blogfa.com/

salam bozorgvar
az inke dar weblaget hastam kheyli khoshhalam
nemidoonam chera sorate weblaget paine
shayad be khatere mane
haghighatesh az matalebe akhare weblaget kheyli khosham oomad , maloome dasti dar neveshtan dari
ye lotfi kon bekhatere inke nazar gozshtam va bekhatere inke to weblagam kheyli zahmat keshidam ye sar biay va dar morede aghaye seda ebi ye nazar be man bedi
nazaret baram moheme ke migam biyayn
pas montazer hastam ta biayn
bazam migam nazaretoon baram moheme
mamnoon az tavajohetoon

زبل خان دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 ق.ظ http://zebelestan.wordpress.com

منم مسافرت میخواااام..منم کوه میخوااام...

نمیتونی بری؟!

دکتر نوید دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:19 ب.ظ http://yaghesh.persianblog.ir

خانم دکتر فاتح...

رها دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:16 ب.ظ http://www.taraneyerahaee.blogfa.com

مخلصیم دکتر! ایول! ورزشکاراااااااااان! دلاوراااان! نام آوران!
کوه نوردااااااان! پیروز باشید!

ما بیشتر آبجی!
مرررررسی!

ربولی حسن کور دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ http://www.rezasr2.blogsky.com

سلام
پس خوش گذشته خدا رو شکر
بازی با کمربند
منظورتون این نیست که با کمربند ...

آره یه جورایی!!
اینجوری که یه عده وسط بودند و بعد دو نفر هم دو طرف...با کمر بند زمینی میزدند و اون وسطی ها باید میپریدند که بهشون نخوره!یه چیز مثل وسطی ولی بدون توپ با کمربند!از خود در آوردی بود دیگه!!

[ بدون نام ] دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:20 ب.ظ

فینگیلی میشه بگی چه جوری میشه یه وبلاگ درست کرد؟
آخه من بلد نیستم!
خیلی ثواب داره ها...
به جوونیم قسم!

اسم ننوشتی چرا!!؟
تا اونجا که بتونم کمکت میکنم ولی خب اول بگو کجا میخوای وبلاگ بسازی آخه؟!
همینجا تو بلاگ اسکای؟!ببین اصلا ‌کار نداره همش فارسی نوشته دیگه...دقیق جزئیاتش یادم نیست ولی فکر کنم اول میری عضو میشی بعدش میری اونجا که نوشته وبلاگ و یه وبلاگ جدید ایجاد میکنی!
اگه جایی هم به مشکل خوردی بهم بگو کمکت کنم...

[ بدون نام ] دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:22 ب.ظ

وای دختر خوش به حالت. یعنی خیلی گذارش زنده ای دادی. همشو تصور کردم. اقا مام می خوایییییییییم :(. نمیشه عکسمو بدک ببری کوه؟
الانه چطوری؟ تسه تسهه عمل کرده؟ :دی

شمام اسم ننوشتی چرا؟!!
مرسی جای شما خالی بود
نه بازم همش خوابم فکر کنم هنوز هم تسه تسهه تو خونمه!!

ب.آشنا دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:01 ب.ظ http://www.drbahareaminnezhad.persianblog.ir

بابا کوهنورد ورزشکار

حمید احمدی دوشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:58 ب.ظ http://dr_ahmadi.mihanblog.com/

خسته نیاشی کوهنورد

سلامت باشین

متین بانو سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:06 ق.ظ

منم دلم کوهنوردی خواست...از اون کوهنوردی هایی که با همه سختی هاش جوهر خستگی یه عمر رو از ادم بیرون میکشه...

ایشالا واست پیش میاد عزیزم

شراره سه‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:21 ب.ظ

خوشحالم اینهمه بهت خوش گذشته
منم هر وقت عزم کوهم میاد امتحانه میان ترم و پره انترنی و الانم تافل..................میان جلوم رژه میرن
اما هتمن میام نت بهت سر میزنم
بووووووووووووووووس

مرسی عزیزم
وای ایشالا همشون رو خوب میدی عزیزم!
خیلی لطف میکنی گلم خوشحال میشم ببینمت
:*

دکتر اشتباهی چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:11 ق.ظ http://dreshtebahi.wordpress.com/

الان سالمی فینگیلی جان؟!
من اولین باری که رفتم تا چند روز پاهام گرفته بود! پدرم دراومد!مخصوصا که شبشم باید میرفتم عروسی و کفش پاشنه بلند و اینا!!
راستش فینگیلی جان تف به ریا ما یکی از موسسان انجمن کوهنوردی دانشگاه بودیم و چون با بچه ها و رفقا میریم همیشه خیلی خوش میگذره و کلا صفایی داره،فقط این مسئول جون ملت بودن بودنش سخته!
بازم برو،خیلی تو روحیه ت تاثیر مثبت داره

والا نمیدونم علائم حیاتی که دارم اشتباهی جان!
وااای خوش به حالت!
آره اگه پش بیاد حتما...

سورنا چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:08 ق.ظ

به این سنگای گْنده می کن کوه به اون کوچیکا می گن بچه کوه به این چوبای بلتد هم می گن درخت :)
سلام
اینو الیوت به بوگ تو کارتون فصل شکار ۱ می گفت من تو جلگه زندگی می کنم اگر رفتم یکجای کوه خیز یکی باید برام همین طور توضیح بده مثله الیوت.
(:من همیشه پایه ی انیمیشن هستم :)
خیلی عالیه که پایه ی کوه نوردی شدید
یک ورزش سالم تو سالم ترین هوای موجود
حتما وقتی رفتی لوازم کوهنوردی بگیری یادت باشه کفش مهمترین وسیله ی کوهنوردیه همون طور که می دونی از اسپورتای عادی نمیشه بصورت حرفه ای استفاده کرد کفش اصل کوهنوردی استانداردای خاص خودش رو داره .
:::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
شاد و موفق و سلامت باشی دکتر کوهنورد.تو شکلک ها گل نداری بطور تایپی گل میگذارم :)
[گٌل][گٌل][گٌل][گٌل][گٌل]

سلام
نشنیده بودم!یعنی زیاد کارتونی نیستم جالب بود!
دقیقا گفتن باید یه کفش دو سایز بزرگتر از پام بگیرم که مخصوص کوهنوردی باشه...
ممنون دوست عزیز شما هم همینطور...

میثـاق (دانشگاه در ویـترین خاطرات) چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:06 ب.ظ


بنمــای رخ که باغ و گلستانــم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست

ای آفـتاب حُــسن بــرون آ دمـی ز ابــر
کان چهره ی مشعشع تابـانم آرزوست

گوشم شنید قصه ی ایمان و مست شد
کو قسم چشم صورت ایمانم آرزوست

یک دست جام باده و یک دست جعـد یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست

می گویــد آن ربــاب که مــردم ز انتـظار
دست و کنار و زخمه ی عثمانم آرزوست


سلام دوســت عزیز... ببخشیــد مدتی فرصـت کامنـت گذاشتن نداشـتـم. همیشـه به یادتـون هســـتم. [گل]

سلام خواهش میکنم...مرسی

آرزو! چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:28 ب.ظ http://doctorche89.blogfa.com

سلام فینگلی جونم
عاششششششششششششششششقتم با ش سه نقطه
کامنت قبلیمو خیلی خوب توضیح دادی بی نهایت ممنون
می بینم که با کوهم دست و پنجه نرم می کنی
همیشه موفق باشی جیگر

سلام عزیز دلم
واااای منم عزیز دلم
خواهش میکنم...تو لطف کردی که کامنت گذاشتی عزیزم
مرررسی گلم توام همینطور

رها چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://taraneyerahaee.blogfa.com

سلام دکی! آخییییییییش! بند پ هم بد نیستا!
کمی جواب داد! اگه فردا روز عزیزان خواب نما نشن!
مرسی که اومدی
این بلاگ اسکای عجب شکلکای نازی داره ها! یکم استعمالشون می کنم دلم شاد شه!
وای خیلی باحاله! کاش میشد بچسبونمشون واسه وبم!
هر وقت حوصلم سل لفت ایجازه میدی بیام خونتون با شیکلکات بازی کنم؟ از مامانم اجازه می گیرم!

سلام رها جان
خواهش میکنم...خدا رو شکر عزیزم!
الهی بیا عزیز دلم...

دکتر نوید چهارشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 ب.ظ http://yaghesh.persianblog.ir

مریم! پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:55 ب.ظ

سلااااام دکی جونممممم

خوچحالم خوچ گذشته عسیسممممم

آخی علی جون

حالا این هفته میری یا نه؟

من عاشق پانتومیممممممم....اردو رفتیم با بچه های یونی...من همش میگفتم بعد پسرا هی میگفتن تو چقدر باهوشی

خیلی باحاله...این بازیه هم که با حرف آخرش باید بگی بامزست...خوچ به حااالت من که دیگه رفتم تو مود درس

بیا بریم دشت کدوم دشت؟

راستی این رفیقم مورچه هم عاشقت شده

سلااام عزیزم
نه دو هفته در میونه اونم اگه صخره نوردی نباشه میرم!آخه در اون حد نیستم که هنو!!!!
وااای نگو!!آخ اخ منم باید برم تو مود درس کی رو خدا میدونه!!
وااای منم عاشقش شدم!مثل خودت ماهه!

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:50 ب.ظ http://manopezeshki.persianblog.ir/

منم دلم گردش می خواد الآن!تعطیلات تموم شد برگشتیم!

تعطیلات ما هم!اینم شد زندگی آخه!!!

یک دانشجوی پزشکی پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:51 ب.ظ

الههی اون بچه چه خجالتی بوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد